چاه کوفه با من دعا کن شب همه شب تا به سحر
کس دگر نبیند به عالم افتاده یارش پشت در
چاه کوفه دیدم که دست زینب شده عصای او
مردم از خجالت که دیدم کشیده میشد پای او
میکنم زمزمه فاطمه فاطمه
وای از این غم جدایی
چاه کوفه هر شب زدیده خون جگر فشانده ام
به خدا ندانم چرا او نمانده و من مانده ام