موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان
آخرین مطالب
امکانات




مشاهده و دریافت کد
یـــــــــــــا الله
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 92/12/15
نظر

 

خـدایـا ...
با همه ی فـاصـله‌ ای که از تو گرفته‌ ایم ...
هنـوز هم ، چـقـدر به مـا نـزدیکـی


تــــــــوبه
نویسنده : یازهرا
چهارشنبه 92/12/14
نظر

خدایا
برای تمام
نفس هایی که
بی تو امد و رفت
توبه...



تشــــــــــــکر ویژه از داداشــــــــــــم
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 92/12/8
نظر

سلام داداش محمدرضای عزیزم

داداش میخوام ازت یک تشکر ویژه ی ویژه بکنم

خیییییییییییییییییلی مردی خیلی زیاد

تو شرایطی که فکر می کردم تنهام

تو جوری که خودمم نفهمیدم چه جوری

کمکم کردی

بازم امداد غیبی

امداد غیبی ای که خودمم بعدا متوجهش شدم

یعنی اگه کمکم نمی کردی تو اون شرایط

نمیدونم چه بلایی سر خودم و آبروم و دینم و دنیام می افتاد

داداش خیییییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییییییییییییلی مردی

داداش واقعی هستی

خدا رو هر چقدر شکر کنم واسه اینکه تو رو فرستاد تو زندگیم تا مراقبم باشی بازم کمه

هیییییییییییییییچی برام کم نذاشتی هییییییییییییییییچی

از امروز تا اخر عمرم و از اخر عمرم و تا روز قیامت قول می دم

که فراموشت نکنم

تو که یک قول دادی تا اخرش حمایتم کنی و سر قولت مردونه واستادی

منم که هی خرابکاری می کنم

داداش میدونی تو دلم چیه و چی میگذره

به کسی که اخرین لحظات عمرت و بعد از شهادتت سرت رو به دامنش گذاشتی قسمت میدم

منم مثل حاج حسین که امروز سالگرد شهادتشه با صدای ملکوتیت آسمونی کن.


دوســـــــــتت دارم
نویسنده : یازهرا
دوشنبه 92/12/5
نظر

 

تو را به هــــــــــــزار و یک دلیل

که خودم می دانم!!!!

عاشـــــــــــقانه دوســـــــــــــت دارم


یــــــــــــازهرا
نویسنده : یازهرا
شنبه 92/12/3
نظر


السلام علیــــک یا ضامـــــــن آهو
نویسنده : یازهرا
جمعه 92/12/2
نظر


همسرم مثل حضرت زینب صبور باش
نویسنده : یازهرا
دوشنبه 92/11/28
نظر

همسر سردار شهیدمحمد حسین باقرزاده جانشین گردان یارسول لشکر25 کربلا، می گوید:
خواب دیده بود در یک عملیات بزرگ که ما پیروز آن بودیم، شهید شده است. بعد از دیدن آن خواب،حال و هوای دیگری داشت و برای شرکت در آن عملیات لحظه شماری می کرد. از ما خداحافظی کرد و قرار بود فردا صبح همراه با کاروان به جبهه برود. هنگام شام دیدم، محمدحسین برگشت. با تعجب گفتم: «چرا برگشتی؟» با چهره ای غمگین جواب داد: «گفتم این شب آخری را هم پیش شما باشم.» صبح که می رفت، چند قدمی دور نشده بود، برگشت چند لحظه به من نگاه کرد، چیزی نگفت. گفتم: «چیزی جا گذاشتی؟» سرش را به علامت نه بالا برد، حرکت کرد و رفت. محمدحسین هیچ وقت موقع رفتن به پشت سرش نگاه نمی کرد و حتی به من اجازه نمی داد که پشت سرش بیرون بروم. همیشهمی گفت: «دل ندارم چهره ات را ببینم.» ولی آخرین باری که داشت می رفت، هم به من اجازه داد که بیرون بیایم و هم به پشت سرش نگاهی تکرار نشدنی کرد. خیلی خوشحال بود شاید فهمیده بود که وقت آن عملیات بزرگ و تعبیر شدن خوابش رسیده است.

وقتی از تلویزیون مارش عملیات والفجر8 را شنیدم، دلم لرزید و هر لحظه انتظار این را داشتم که خبر شهادت محمدحسین را به من بدهند. چند روز بیشتر طول نکشید که بالاخره خواب محمدحسین تعبیرشد و از طریق برادرم متوجه شهادتش شدم.

همیشه درمورد شهادتش با من صحبت می کرد که مرا آماده کند و می گفت: «زیباترین کاری که در شهادت من می توانی بکنی، این است که مثل حضرت زینب (س) صبور باشی تا من از شهادتم نهایت لذت را ببرم.» به وصیت اش عمل کردم و خیلی صبورانه برخورد کردم. در واقع از قبل آماده هر اتفاقی بودم.


شیخ رجب علی خیـــــــــــــــاط
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 92/11/24
نظر

شیخ رجب علی خیاط عارف بزرگ می فرماید:

پیش از آنکه منزل عوض کنید. آرزوهای مرده ها را عملی کنید:

آنان آرزو می کنند،

که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند

وعملی مورد رضایت خداوند انجام دهند ...


عفــــــــــیف و پاکــــــــــــدامن
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 92/11/24
نظر


ازدواج
نویسنده : یازهرا
چهارشنبه 92/11/23
نظر

مرتب برای خانواده نامه می فرستاد. در این نامه ها همیشه به ما نصیحت می کرد. سفارشهای او بیشتر در مورد نماز و حجاب و ... بود.

اما این بار یک جمله دیگر به نامه اش اضافه کرده بود. محمد از ما تقاضایی داشت!

نوشته بود: اگر دختر خوب و مناسبی برای من پیدا کردید من حرفی برای ازدواج ندارم! به شرطی که مانع جبهه رفتن من نشود.

من تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد و تا زمانی که ولی فقیه زمان بگوید در جبهه خواهم ماند.

تکاپوی خانواده آغاز شد. همه به دنبال دختری مناسب برای محمد بودند.

وقتی به مرخصی آمد با او صحبت کردم. گفتم: اگر ازدواج کنی باید حضورت را در جبهه کمتر کنی اما او قبول نکرد. بعد پرسیدم:

راستی برای چی به فکر ازدواج افتادی؟!

بی مقدمه گفت: به خاطر صحبتهای حاج آقای گردان. ایشان گفتند: نماز انسان متأهل هفتاد برابر مجرد است.

یا اینکه برای رسیدن به کمال، انسان متأهل زودتر مسیر خودسازی را طی می کند و ... آن شب محمد برای ما چندین روایت در مورد ازدواج و ثواب آن خواند.

بعد گفت: من هم از خدا خواستم اگر صلاح می داند من از این ثواب بهره مند شوم.

در پایان آخرین نامه به او گفتم: محمد جبهه رفتن تو بس است. برگرد تا برادرت علی به جبهه برود.

محمد در جواب ما نوشت: تا محمدبه علی تبدیل شود سالها طول می کشد. علی بماند و از لحاظ علمی خود را تقویت کند.

 

بعد ادامه داد: انقلاب ما جهت پیشرفت احتیاج به انسانهای عالم و در عین حال با تقوا دارد. من هم اگر روزگاری جنگ به پایان رسید و زنده ماندم تحصیلم را حتماً ادامه خواهم داد.

تلاشهای خانواده برای پیدا کردن همسری مناسب برای محمد ادامه داشت. تا اینکه در آخرین سفر گفت:

دیگر دنبال پیدا کردن همسر برای من نباشید! چند روز بعد هم خبر شهادت محمد را اعلام کردند.

 




.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
یــــــــا زهــــــرا
نام: محمدرضا تورجی زاده
تولد : 23 تیر ماه 1343
فرزند: حسن
شهادت: 5 اردیبهشت 1366
محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای 10
محل دفن:گلزار شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد
حرف دل
روی قبرم بنویسید که خواهربودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسیدجدایی سخت است
اینهمه راه بیایم،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بیخبرم
سالها میشود و از پیرهنش بیخبرم
نوای یار
طلا روی طلا
شهید محمدرضا تورجی زاده
وب های مرجع همکار
آرشیو ماهانه
منو اصلی
نویسندگان

Up Page
ابزار و قالب وبلاگکد پرش به بالای صفحه وب