موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان
آخرین مطالب
امکانات




مشاهده و دریافت کد
زندگینامه امام هادی علیه السلام (قسمت سوم)
نویسنده : یازهرا
چهارشنبه 93/1/27
نظر

از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پیش نیامده بود ، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا می رسید ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که باید و شاید پیش نیامد .

با این همه ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین - در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند .

بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدینه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را - بیست سال - نوشته اند .


غــــلام و هنـــــدوانه
نویسنده : یازهرا
چهارشنبه 93/1/27
نظر

غلام، دم در نشسته بود و هندوانه می‌خورد
با هر تکه‌ای که می‌خورد چندین بار از اربابش تشکر می‌کرد.

مردی از راه رسید و هندوانه طلب کرد
. غلام تکه‌ای تعارف کرد.
هندوانه را که خورد، دید تلخ است و گندیده!
گفت: هنداونه به این بدی، آن همه شکر دارد؟

غلام گفت: هزاران بار، از دست اربابم
هندوانه شیرین خوردم،
یک بار هندوانه گندیده داده است،
ناسپاسی و بی‌ادبی کنم؟

بعد ماییم و اربابی به نام خدا،
هزاران هندوانه شیرین هم که از دستش بگیریم،
اگر هزار و یکمینش بد باشه،
زبان به ناشکری باز می‌کنیم...


به هـــــــوش
نویسنده : یازهرا
چهارشنبه 93/1/27
نظر


زندگینامه امام هادی علیه السلام (قسمت دوم)
نویسنده : یازهرا
سه شنبه 93/1/26
نظر

در مدت امامت, حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانیدن مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت - یعنی متوکل عباسی - آنی آسایش نداشت .

به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند .

و نیز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مطیع و منقاد خود گردانیده است " . این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است .


باران من...
نویسنده : معصومه تورجی زاده
یکشنبه 93/1/24
نظر

باران من...

بیایید عهد ببندیم که مثل باران باشیم!
آسمانی شویم اما درد زمینی ها را فراموش نکنیم

حُسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...

 

داداش محمد رضای عزیزم کمکم کن تا مثل تو بـــــــــارونی باشم!




:: برچسب‌ها: باران، آسمان،خدا،انسان،شهید محمدرضا تورجی زاده
زندگینامه ی امام هادی علیه السلام (قسمت اول)
نویسنده : یازهرا
یکشنبه 93/1/24
نظر

تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند .

پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود

که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید

و بدین مأموریت خدایی قیام کرد .

نام آن حضرت - علی - کنیه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادی " و " نقی " بود .

حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود .


شکســـتن نفــــس
نویسنده : یازهرا
یکشنبه 93/1/24
نظر

بعد از نماز ظهر بود. کل بچه های گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین لشگر آمد و گفت:

رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. چند نفر رو آوردیم برای تعمیر, گفتند: باید چاه دستشویی تخلیه بشه!

برای همین چند تا نیروی از جان گذشته می خواهیم.

در جریان مطلب بودم. زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت.

هر وقت پر می شد با ماشین مخصوص تخلیه می کردند. اما این بار دیوارهای کنار دستشویی ریخته بود.

امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد. از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچه ها نبود.

هر کس چیزی می گفت. یکی می گفت: پیف پیف! چه کارهایی از ما می خوان.

دیگری می گفت: ما آمدیم بجنگیم, نه اینکه ... خلاصه بساط شوخی و خنده بچه ها راه افتاده بود.

رفتیم برای ناهار. بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: کسی که برای این داوطلب بشه کار بزرگی کرده.

نفس خودش رو شکسته . چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما ...

گفتم: تابچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!

وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم. عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند.

از هیچ چیزی باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی . اما کار برای خدا این حرفها را ندارد.

با تعجب به آنها نگاه کردم. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمدتورجی بود. بعد رحمان هاشمی و ...

تا غروب مشغول کار بودند. بعد هم همگی به حمام رفتند.

دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچه ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی می کردند.

سر به سرشان می گذاشتند. اما آنها...

آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود.

نمیدانم چرا ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم.

سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای ده.

نفر اول شهید. نفر دوم شهید نفر سوم ...

تا نفر آخر که محمد تورجی بود. به ترتیب یکی پس از دیگری!

گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تاییدی بود برای شهادتشان.

                              ((خاطره ای از همرزمان شهید تورجی زاده))


خــــــــــــدا
نویسنده : یازهرا
جمعه 93/1/22
نظر

خداوندا !

نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی

میان این دو گم شده ام

هم خود و هم تو را آزار می دهم

هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی

و هر گز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد.

اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن....


دیدار با شهــــــــــــدا
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 93/1/21
نظر

سلام دوستان

امروز قسمت شد و رفتم زیارت شهدا در بهشت رضا

جاتون خالی بود

راستش رو بخواین من از از اول عمرم تو مشهد زندگی می کنم

ولی این دومین باره که دارم میرم زیارت شهدا

اصلا تا قبل از اینکه زندگیم تغییر کنه نمی شناختمشون

و اینا رو مدیون کسی نیستم جز خدا ....

ان شاالله روزی برسه همه مون با شهدا آشتی کنیم

و کاری نکنیم خون ارزشمندشون پایمال شه

اینام یه چند تا عکس هست که از مزار

شهید چراغچی و شهید برونسی و شهید کاوه گرفتم

نسئل الله منازل الشهدا

 


رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی
نویسنده : یازهرا
سه شنبه 93/1/19
نظر

قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

گفت: پروردگارا!

همانا من به خود ستم کردم، مرا ببخش پس

خدا

او را بخشید، بی تردید او آمرزنده و صاحب رحمت است.

سوره قصص – آیه 16




.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
یــــــــا زهــــــرا
نام: محمدرضا تورجی زاده
تولد : 23 تیر ماه 1343
فرزند: حسن
شهادت: 5 اردیبهشت 1366
محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای 10
محل دفن:گلزار شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد
حرف دل
روی قبرم بنویسید که خواهربودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسیدجدایی سخت است
اینهمه راه بیایم،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بیخبرم
سالها میشود و از پیرهنش بیخبرم
نوای یار
طلا روی طلا
شهید محمدرضا تورجی زاده
وب های مرجع همکار
آرشیو ماهانه
منو اصلی
نویسندگان

Up Page
ابزار و قالب وبلاگکد پرش به بالای صفحه وب