محمد رضا تورجی زاده بسیار به زیارت امام رضا علاقه داشت. هر بار که فرصتی پیش می آمد به زیارت غریب الغربا می شتافت.
در زیارت هم اخلاق خاصی داشت که برگرفته از آداب زیارت بود. معمولا قدم ها را آهسته بر می داشت. در طی مسیر با کسی حرف نمی زد. با تمام وجود متوجه مولایش بود.
وقتی وارد می شد، یکباره به کنار ضریح نمی رفت. روز های اول را در صحن گوهرشاد می ماند و از همان جا زیارت می خواند. معمولا روزهای آخر به کنار ضریح می رفت و...
نوروز سال 1366 برای چندمین بار مجروح شد. برای مرخصی آمده بود اصفهان. با چند نفر از دوستان راهی مشهد شد اما این بار فرق می کرد، گریه امانش نمی داد. تمام دوستانی که با هم بودند همگی شهید شده بودند.
محمدرضا احساس می کرد که قافله رفته و او جامانده است. برای همین به امام رضا عرض کرد: آقاجان این بار به کنار ضریح نمی آیم! خودتان به من اذن دخول و برات شهادت را بدهید.
این اواخر نمازها و سوز و دعای او تغییر کرده بود، به همه ی وجودش خداوند را صدا می زد. هنوز چند روزی از حضور ما در مشهد نگذشته بود که دیدم محمد رضا به کنار ضریح آمده و عاشقانه مشغول صحبت با مولای خود است. تعجب کردم. او که گفته بود... نکند که...!
به هر حال آن شب با او صحبت کردیم. معلوم شد که هم برات شهادتش را گرفته هم اذن دخول به حرم را !
آخرین باری که به کنار حرم آمد یک پارچه را تبرک کرد. فهمیدم برای خودش کفن خریده. بعد لباس سبز سپاه را هم که همراهش بود متبرک کرد.
وقتی به اصفهان رسیدیم برای آخرین بار به گلستان شهدا رفت، در کنار مزار دوست عزیزش {برادر دینی اش} سید رحمان هاشمی ، یک قبر خالی وجود داشت، گفت : «اینجا را برای من نگه دارید!»
مدتی بعد و در جریان عملیات کربلای 10 به همراه دیگر رزمندگان گردان یازهرا(سلام الله علیه) به ارتفاعات منطقه ی بانه رفتند. در آنجا مهمترین محور عملیاتی به محمد رضا و نیروهای تحت امر او واگذار شد.
آنها به خوبی منطقه را پاکسازی کردند. در جریان همین عملیات بود که سردار شهید تورجی زاده به یاران شهیدش پیوست.