سلام به داداش محمدرضای عزیز تر از جانم
این دومین دلنوشته ای هست که توی وبلاگ می نویسم
شاید باورش برای خیلی ها سخت باشه
ولی تو لحظه به لحظه کنارمی
حتی یه لحظه ام ترکم نمی کنی
شاید خیلی ها من و متهم کنن به خیالاتی بودن و .......
ولی اصلا برام مهم نیست...
چون من وجودت و حضورت رو تو تمامی لحظات زندگیم
با تمام وجودم حس کردم
تو بدترین شرایط که فکر می کردم تنهام
دیدم یه دستی داره من و راهنمایی می کنه
حالا به هر طریقی
با هر وسیله ای
اصلا تو ذهنم هم نمی اومد یه روزی بتونم تو رو توی زندگیم داشته باشم
وقتی به عقب برمیگردم و دقت می کنم
اصلا نفهمیدم چه جوری شد که اومدی
و آروم آروم عشق و مهر خودت رو توی دلم گنجوندی
جوری که حتی خدایی نکرده اگه خودمم بخوام
به هیچ عنوان نمی تونم بیرونش کنم
جوری که تمام زندگیم شدی
ولی خیلی سخته که بخوای جلوی دیگران
که با کارات مخالفن
حفظ ظاهر کنی
خیلی سخته که یواشکی عکست رو بذارم جلوم و نگاه کنم
خیلی سخته وقتی دلم برات تنگ میشه
آروم و آهسته تو کنج خلوتی جوری که هیچ کس نبینه گریه کنم
خیلی سخته ....
ولی تحملش با وجود تو شیرینه
شیرینیش وقتی نمایان میشه که
تو برام هدیه های زیبا می فرستی
هدیه هایی که همه شون روی تخم چشم من جا دارن
اره آبجی هات رو می گم
که همه شون از شهر خودتن
اینجوری کاری کردی هر وقت دلم گرفت یه نفر باشه که به جای من بیاد سر مزارت
هر وقت باهات درد دل کردم
هیچ وقت دست خالی برم نگردوندی
چون می دونم خدا هر کی رو دوست داشته باشه
از صفات خودش در اون شخص متجلی می کنه
و خدا صفت هادی و رحیم و مدبر بودن خودش رو در تو متجلی کرد
تو همیشه به این اعتقاد داشتی که باید دست کسانی که تو خط نیستن و به قولی اخراجی ان رو گرفت
می گفتی اینا رو باید درست کرد
راستم می گفتی
ولی وقتی دست کسی رو می گیری
اونقدر محکم می گیری که ....
خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم . خیلی زیاد. حتی از نزدیک ترین افراد تو زندگیم
تو معنی زندگی و معنی پاک بودن رو به من چشوندی
حرف خیلی دارم بزنم
فقط ازت عاجزانه تقاضا می کنم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت من و ترک نکن.
اگه تو نباشی توی زندگیم
من عطای اون زندگی رو به لقاش می بخشم
دعام کن داداشی جونم
صدای تو حاج حسین رو به عرش برد
دوست دارم مثله تو بشم
و مطمئنم که میشه
خدایا شکرت
خداحافظ