می گفت:
حول یک محور بروید . یک مثال نظامی هم می زد.
می گفت:
ببینید!
شبها که می رویم رزم شبانه یک بلدچی جلوی ستون است. فقط او راه را می شناسد .
مابقی افراد حتـــی فرمـــانده، پشت سر اوست …
این بلدچی راه را رفته و برگشته.
اگر تندتر از او حرکت کنیم روی مین می رویم !
اگر هم عقب تر بمانیم، یا اسیـــر می شویم یا کشتــه …
ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم، که همه باید پشت سر او باشند.
او کسی نیست جز رهبــر ما … !