بسم رب الشهدا
خدایا تو شاهدی بر نیتم برای نوشتن این.....
سلام داداشی
سلام عزیزم
سلام مهربون
جواب سلام واجبه ها داداشی!!!
سال نو شده. دعا کن دل همه محبین مولا امیر المومنین"علیه السلام" به نور ومحبت یار مظلومه اش نورانی بشه.
تو کی هستی محمد رضا جان؟! از کجا اومدی؟! اصلا چیکار کردی اینقده خوب شدی؟! داداش جون خیلی سوال دارم ازت..ان شا الله جواباشو می گیرم ازت.
یه عذرخواهی بهت بدهکارم. سالگرد آشناییمون رو یادم رفته بود. سوم فروردین 92( یازدهم جمادی الاول، دو روز مونده بود به شهادت مادر زهرا "علیها السلام") تو هویزه...از زیارت بر می گشتیم بریم به سمت اتوبوس. از پشت بلند گو صدا می اومد به این مضمون...کتاب یازهرا...زندگینامه شهیدی که ارادت عجیبی به حضرت زهرا"سلام الله علیها"داشت وزمان شهادتش رو پیش بینی کرده بود...
یادته؟! به مامان گفتم: بریم کتاب یازهرا رو بخریم...سریع خریدم و رفتیم. وقت نبود بخونمش... فرداش بعد از اروند رفتیم شلمچه...کتاب یازهرا"سلام الله علیها"رو همراه خودم بردم شلمچه.. ظاهرا هنوز نخونده بودمش ولی یه حسی می گفت کتاب همراهت باشه. تو دفتر خاطراتم ثبت کردم اولین حرف دلم رو اونجا بهت گفتم ..ازت خواستم آبروی منم پیش مادر بخری...یادته؟! محمدرضا جان توهدیه مادرم زهرا"سلام الله علیها" هستی. این رو قلبم می گه..
نمی دونم باید چی بگم از این یکسال و سه روزی که گذشته!!!
چند وقتیه می خوام حرفای دلم رو مکتوب کنم اما نمی دونم چرا جور نمی شد؟! الانش هم دقیقا نمی دونم چی ها رو باید نوشت..چی ها رو نباید نوشت..چی ها قابل نوشتن هست..ولی یه چیز برام روشنه! خیلی چیزا رو اصلا نمی شه نوشت!!
اول اینو می گم ای بچه مسلمونی که این نوشته رو می خونی نمی دونم با شهدا چقدر رابطه ی صمیمی داری..اصلا..کم..زیاد..هرکی هستی، با هرقدر گناه...دست به دامن شهدا شو.. حیفه..به خدا حیفه.قسم خوردم که اگر باور کردنش برات سخته باور کنی. دوست شهید برای خودت پیدا کن..التماس شهدا رو بکن..حرف زیاده..اینجا مجالش نیست.اگه می خوای بیشتر صحبت کنیم می تونی آی دی ت رو بدی باهم بحرفیم..البته به خواست خدا. مطمئن باش بعد خدا و پیامبران و اهل بیت"علیهم السلام" شهدا بهترین رفقا هستن.
محمدرضا جان از اولش بهت نمی گفتم داداشی. چند ماهی طول کشید..جاهایی حضورت رو احساس کردم..این ها قابل نوشتن نیست.خیلی ها باور نمی کنند ولی مهم نیست. البته اونهایی که این حس رو تجربه کردند باورشون می شه. مهم اینه که قراره من به کلام خدا ایمان داشته باشم که فرمود: "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون"
من اعتقادم اینه شهدایی که زنده اند به اجازه و خواست خدا می تونند با زنده های زمینی یعنی همون بنده هاش ارتباط داشته باشن و کمکشون کنند. اونا واسطه ی فیض الهی هستن.بگذریم..
چقدر با گوش دادن مناجات هات صفا کردم..چقدر با واسطه یاد تو به امام زمان عزیز نزدیکتر شدم.. چقدر..چقدر..بازم بگذریم. گفتم قرار نیست همه چی نوشتنی باشه!
دو تا سالگرد هجری و قمری برای اولین آشناییمون در نظرمی گیرم. سالگرد قمریش می شده پنج شنبه شب، 22 اسفند 92(11 جمادی الاول)..چه شبی بود!؟یه شب خاص تو زندگیم!! بعدش که حساب کردم فهمیدم، اون شب نمی دونستم سالگرد آشناییمونه. ولی حالا می فهمم اون شب چه خبر بود!! تو اون جلسه مهم اون شب، که حالا شاید اگه خدا بخواد بعدا دربارش بیشتر بنویسم، ذکر لبم شده بود یازهرا..یا زهرا"سلام الله علیها"
سالگرد هجریش می شد یکشنبه شب سوم فروردین 93..اون شب هم عجیب بود بگذریم..
بعضی چیزا برای کسانی که طعم زندگی با شهدا رو نچشیدند باور نکردنیه ..از خدا می خوام همه طعم زندگی با شهدا رو بچشند مخصوصا جوونای گل مسلمون ایرونی.
راستی داداشی اون موقع که خوندی " در بین آن دیوار ودر زهرا صدا می زد پدر... "نگفتی چه به حال و روز مولای رقیق القلب مظلوم شیعیان رسید!؟ یاعلی.. یاعلی.. یاعلی"علیه السلام"
دعاکن درست راه رو بریم و راه درست رو بریم...
دوستت دارم چون محبوب خدایی...
چهارشنبه 93.1.6