سلام داداش محمدرضای عزیزم
امروز 24 اسفند ماه بود
و من شدم یک ساله!!!!
آره یک ساله
یک سال هست از آشنایی من با تو می گذره
و امروز هر چقدر به این یک سال و کارهایی که توش اتفاق افتاده بود فکر کردم
به جز خوبی و خیر و درس زندگی چیز دیگه ای توش پیدا نکردم
دوست دارم هر کسی پرسید چند سالته؟
با افتخار بگم یکسالمه
بدون اینکه خجالت بکشم
یکسال با تو بودن شیرینی ای رو در زندگی به من چشوند
که این همه سال زندگی نچشوند
موندم تو اون سالهای بی تو
چه جوری زندگی می کردم؟ اصلا می شه اسم اون سالها رو گذاشت زندگی؟
امروز با خودم عهدی بستم
عهد بستم تا جون در بدن دارم
به هیچ عنوان دست از تو نکشم
و وقتی جون از بدنم خارج شد
تو باید قول بدی مثل این سال که تو لحظه لحظه ها باهام بودی و تنهام نذاشتی
تو لحظه لحظه های قبر و ...... همرام باشی و کمکم کنی
داداش عزیزم و تمام زندگیم
جالب اینجاست که دقیقا روز تولدم
روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیهاست
و همه می دونن از رابطه ی تو و حضرت زهرا
یکیش مدل شهید شدنته
منم این و به فال نیک می گیرم
ان شاالله بتونم و تمام تلاشم و بکنم
تا اونی شم که تو می خوای
که رضایت تو رضایت امام زمان رو به همراه داره
و رضایت امام زمان رضایت خدا رو
و اینا همه ش مثل یه حلقه زنجیر بهم وصلن
امروز یاد این شعر افتادم
در بین آن دیوار و در زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید از پهلویش خون می چکید
نسئل الله منازل الشهدا