موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان
آخرین مطالب
امکانات




مشاهده و دریافت کد
با مَن چـہ کار داشتـــــے که راهم را بَستــــے
نویسنده : یازهرا
چهارشنبه 93/3/7
نظر

مَرحوم دولابـــے :

هَرگاه در زندگـــــے اَت گیرے پیش آمد وُ راه بَندان شُد , بدان خُدا کرده است!
زود بُرو با او خَلوت کن وُ بگو : با مَن چـہ کار داشتـــــے که راهم را بَستــــے ؟
هَرکس گرفتار اَست دَرواقع گرفتار یار اَست ..


بـــــــه بهـــــانه ی مبعث نور
نویسنده : یازهرا
سه شنبه 93/3/6
نظر

 

در اطراف سبزه میدان اصفهان کبابی داشتم. محمد تورجی را هم می شناختم. فرمانده گردان یازهرا (سلام الله علیها). پسر من در عملیات فاو به قافله شهدا پیوست. او بی سیمچی شهید تورجی بود.

برای کار به شاگرد احتیاج داشتم. یکی از دوستان نوجوانی را معرفی کرد. از روستا به اصفهان آمده بود.

پسر خوبی بود. کم حرف و اهل نماز بود. روز اولی بود که کار می کرد. خیره شده بود به تصویر پسرم. بعد پرسید: حاج آقا این عکس کیه!؟

گفتم: پسر من است. شهید شده!

بعد هم مشغول کار شُدم. تا شب مشغول کار بودیم. چون جایی نداشت شب در همان مغازه خوابید.

فردا روز مبعث بود. جشن آغاز رسالت پیامبراسلام. نزدیک ظهر به مغازه آمدم. پسرک با خوشحالی جلو آمد.

بی مقدمه گفت: حاج آقا دیشب خواب پسر شما را دیدم. کمی نگاهش کردم. باتعجب گفتم: چه خوابی!

پسرک ادامه داد: جایی بود خیلی زیبا. می گفتند مجلس جشن پیغمبر است. چند نفر مشغول پذیرایی بود. سینی شربت دستشان بود. پسر شما هم آنجا بود. من او را دیدم و شناختم.

پسرتان گفت: ما با بچه های گردان اینجا هیئت داریم. این هم فرمانده ما محمد تورجی است.

کمی نگاهش کردم. در دلم به پسرک می خندیدم. گفتم: می خواد روز اولی تو دل من جا باز کنه. خیره شدم به صورتش و گفتم: تورجی رو دیدی!؟

گفت: آره پسر شما من رو پیش اون بُرد.

دوباره با تعجب گفتم: اگه الان اون رو ببینی می شناسی!؟

گفت: آره من خوب چهره اش رو تو خواب دیدم. خیلی زیبا بود.

دوباره رفتم توی فکر. پسرم شهید تورجی زاده را محمدتورجی صدا می کرد. این پسر هم که تازه از روستا اومده. نکنه راست می گه!؟

از داخل خانه چند تا عکس آوردم. گذاشتم روی میز و گفتم: تورجی کدوم اینهاست؟!

خوب به عکسها نگاه کرد. فقط در یک عکس که تعداد زیادی کنار هم نشسته بودند تورجی حضور داشت. با همان نگاه اول تورجی را پیدا کرد.

از پشت دخل آمدم جلوی پسرک. نشستم روبروی او. باتعجب نگاهش می کردم. گفتم: حالا از اول بگو چی دیدی؟!

پسرک گفت: جای عجیبی بود. آنقدر زیبا بود که نمی توانم توضیح بدهم. همه جوان بودند. همه زیبا.

لباسهای زیبایی داشتند. من در میان آنها پسر شما را شناختم. چند نفر سینی های بزرگ به دست گرفته بودند.

سینی ها نقره ای و براق بود. در داخل سینی ها لیوان هایی بسیار زیبا بود. داخل آنها هم شربت بود. از همه پذیرایی می کردند.

همه دور تا دور نشسته بودند. بالای مجلس جایگاه خاصی بود. پسر شما گفت: اینجا جای معصومین است. امشب قرار است پیامبر اسلام تشریف بیاورند. این هم فرمانده این بچه هاست. محمد تورجی. من هم جلوتر رفتم و از نزدیک او را دیدم.

پسرک گفت: همین لحظه از خواب پریدم. اما خیلی جای زیبایی بود. مثل بهشت بود.

من می دانستم آنها در گردان یا زهرا (سلام الله علیها) یک هیئت داشتند. یقین پیدا کردم آنها جمع خود را حفظ کرده اند.

منبع : وبلاگ یازهرا سلام الله علیها...


دلم تنگِ پیامبر است...
نویسنده : معصومه تورجی زاده
دوشنبه 93/3/5
نظر

دلم تنگِ پیامبر است

دلم تنگِ پیامبر است

 

فکر کن یک صبحی لیوان چایی به دست بنشینی روی صندلی همیشگیت، پایت را گیر بدهی به لبه‌ی جلو، دکمه‌ی کامپیوتر را بزنی و مثل همیشه منتظر موجی از رنگ و تصویر و خبر بمانی. منتظر قتل‌ها، دروغ‌ها، رسوایی‌ها، کلیک، یک هورت چای، اینترنت و ناگهان روی صفحه‌ات، فقط نوشته شود: «ای فرزند آدم»

فکر کن ایمیلت را باز کنی و کسی پیام گذاشته باشد:«پس به کجا می روید؟»1

می چسبد؟ نه؟

کی گفته آدم وسط عصر «دگمه‌ها و صفحه‌ها» دلش تنگ پیامبری نمی‌شود؟ دلتنگ یکی که ماموریت داشته باشد دل بسوزاند. یکی که رسالتش این باشد که زنجیر و قلاده‌های مرا باز کند.2

این درست که من الآن سراپا لای بندها هستم سراپا غل و قلاده. آن‌قدر به بندها عادت دارم که نمی‌دانم قبل از تنیدن آنها چه بوده‌ام. و اصولاً یک فرضی هست که اگر این‌ها را بردارند، من آن زیر مجسمه‌ای شکسته و خرد باشم و در جا فرو بریزم. همه‌ی این‌ها درست، ولی هوسش که هست.

چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش می‌خواهد. فکر کن بایستد آن‌جا تنها با شانه‌هایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب می‌دهم» 7. معلوم است بی‌هوش می‌شود. اما ما از رنج این واسطه‌ی نجوا چه می‌فهمیم؟

هوس پیامبری مبعوث بر من که به او گفته باشند: «پیدایش کن، خیلی تنهاست.» هوس این که یکی با چشم‌های دلسوز و هراسان، مهربان نگاهم کند. به جا نیاورد. ناباورانه چشم بمالد و بعد گریه‌اش بگیرد: «پسر آدم چه بلایی سرت آمده؟»

هوس یکی که با دهان باز از بهت، خیره بماند به تن بنفش و روح آماس کرده‌ی من، به زخم‌های چرک ریز و تاول‌هایم زیر بندها و حلقه‌ها. یکی که بیاید جلو، تک تک حلقه‌ها را بر دارد، تیغ‌ها را جدا کند، زخم‌ها را بشوید و لای هق هقی غمگین بپرسد: «کی تو را از پروردگارت جدا کرد؟»3

این روزها به آمدنش نیاز ندارم؟

حتی توی خواب خیلی سنگین هم آدم هوس یکی را می‌کند که مامور باشد با ظرافت، حتماً با ظرافت، او را بیدار کند. گیرم کلی ناز کنم و خودم را بزنم به خواب، از سر لج تا لنگ قیامت بخوابم، حتی توی همین وضع هم خیلی حال می‌دهد یکی آمده باشد که با لطف مرا بیدار کند.

گیرم از ترس روشنایی تندی که از پنجره‌ی گشوده می‌ریزد، چشم باز نکنم، حتی توی همین حال هم صدای ماموری مهربان لذت دارد. صدای یکی که دست می‌کشد بر سر روح و به نجوا می‌گوید: «پاشو برویم» من غلت می‌زنم، خمیازه می‌کشم و پشت می‌کنم به او و او باز زمزمه می‌کند:« به زمین چسبیدی؟»4هراسان می‌پرسد:« به همین جا راضی شدی؟»5

باید برگردد، نه؟ خیلی لازمش داریم. باید دوباره مبعوثش کنند. دور شده. کلمه شده. تاریخ شده. رفته لای کتابها. می‌روم پی او، در کوه‌ها، سنگ‌ها، غارها. به هر غاری می‌رسم تار عنکبوت بسته، آشیانه‌ی یک جفت پرنده‌ی بیابانی هست و چوپان یتیمی که ناگهان به نام او خوانده باشد نیست.

نیست چون من هنوز غریبه‌ام. چون او از شهر نادان‌ها شبانه گریخته. چون من خود را به خواب زده‌ام و نوازش کاری برایم نمی‌کند. چون انسان حوصله‌ی فراخ پیامبران بزرگ را سرریز کرده است.

می‌نشینی روی صندلی، لیوان چایی به دست. با حس تنهایی و هوس داشتن «برادری بزرگ». اسمش را می‌دهی به نرم افزار جستجوگر :« محمد(ص)». خیلی محمد هست. کدامشان را می‌خواهی؟ محمدی که زیر سنگینی بار کلمات فرود آمده، مدهوش روی سنگ‌ها افتاده. (این در توضیحات یافته‌های نرم افزار نیست.) چون ما از این زاویه به رنجی که کشیده، فکر نکرده‌ایم. آدم اگر بخواهد از وزن چیزی مظنه داشته باشد، باید یک بار مشابهش را یا حالا تکه‌ای از آن را بلند کرده باشد.

من و تو مدتهاست وزن سبک الهامی را هم حس نکرده‌ایم چه رسد به این که... چند وقت است به دلمان چیزی برات نشده؟ چطور قرار است بفهمیم او زیر بارش کلمات بزرگ چه حالی داشته؟

گفته‌اند وقتی وحی فرود می‌آمد، شانه‌هایش خم می‌شد، جوری که انگار شیء سنگینی روی آن نهاده‌اند. سر پائین می‌انداخت و چون سر بلند می‌کرد؛ تمام پیشانی خیس عرق بود. این تازه مال وقتی بود که وحی با واسطه‌ی جبرئیل می‌آمد. گفته‌اند هر بار کلمه‌ها بی‌واسطه می‌آمدند، از حال می‌رفت.

گفته‌اند از حرا فرود آمد. چون بیدی باد دیده می‌لرزید. رسید خانه. خدیجه(سلام‌الله علیها) هرچه عبا و پتو در خانه بود انداخت روی دوش‌های او. هنوز از پس لرزه‌های بی‌سواد خواندن رها نشده، دوباره کلمه فرود آمد: «ای که در پارچه‌ها خود را پیچیده‌ای برخیز و هشیارشان کن»6

چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش می‌خواهد. فکر کن بایستد آن‌جا تنها با شانه‌هایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب می‌دهم» 7. معلوم است بی‌هوش می‌شود. اما ما از رنج این واسطه‌ی نجوا چه می‌فهمیم؟


برگرفته از: مجله همشهری جوان

تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان



1. فاین تذهبون. سوره تکویر

2. یضع عنهم اصرهم... سوره مائده

3. ما غرک بربک الکریم. سوره انفطار

4. اثاقلتم الی الارض. سوره توبه

5. ارضیتم بالحیوة الدنیا. سوره توبه

6. یا ایها المدثر قم فانذر. سوره مدثر

7. و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب. سوره بقره

 



:: برچسب‌ها: مبعث, پیامبر رحمت, انسان, راه شناسی, و اذا سئلک عبادی عنی فانی ق
چه حرمی چه گنبدی حس میکنی تو مشهدی
نویسنده : یازهرا
یکشنبه 93/3/4
نظر

 

تو کاظمین آقا حاجتم و داده
چقدر دلم تنگه پنجره فولاده..

 

مداحی زیبا از کریمی به مناسبت شهادت امام موسی کاظم

«روی لینک کلیک کنید»

http://www.afsaran.ir/media/download/599833

 


شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد
نویسنده : یازهرا
یکشنبه 93/3/4
نظر


خدایا ببخش
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 93/3/1
نظر

شیخ حسنعلی نخودکی مینشست در جانماز و یک ساعت گریه میکرد و میگفت:
خدایا....مرا ببخش که مسیحیان را مسیحی و یهودیان را یهودی کردم!!!!!
به او گفتند آقا این چه حرفی است که می گویید؟؟؟
ایشان در پاسخ گفتند:
چون در رفتارم...
در ظاهرم....
در گفتارم....
در زندگی....
و در تمام مسائل اجتماعی خودم طوری رفتار کردم که
مسیحی و یهودی گفتند: اگر اسلام این است ما نخواستیم...

کتاب اثرات گناه سید محمد انجوی نژاد

========================

خدایا ما هم میگیم ببخش ما رو که با حجاب رو بی حجاب کردیم :((

خدایا ببخش که با رفتارمون نذاشتیم بی حجاب چادری بشه

خدایا ببخش ....

 


« خــدایــا نگــذار گنــاه کنــم... »
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 93/3/1
نظر

نفسم اصرار کرد که بیا برویم گناه کنیم!
گفتم برویم...
ضایع شدیم و بر گشتیم.
یاد دعای بعد از نمازم افتادم:
« خــدایــا نگــذار گنــاه کنــم... »


یــــــــــا حسیـــــــــنـــ
نویسنده : یازهرا
پنج شنبه 93/3/1
نظر

خطیب مشهور حاج آقای باقری که از شاگردان مرحوم آیت الله میلانی"رحمة الله علیه" بودند میگفتند:

یکبار که در خدمت استادم بودم ایشان فرمودند: فلانی! منبر که میروی 40 نفر از این جوانان پای منبرت را بیاور کارشان دارم! منکه از این دستور استاد تعجب کرده بودم اطاعت امر کرده و 40 نفر از جوانان را آوردم.

آقا فرمودند: یکی یکی بیایند داخل اتاق؛ ما اصلا نفهمیدیم که چه کار دارد. فقط هر جوانی وارد میشد پس از چند لحظه با چشم گریان بیرون می آمد و اصلا حرف نمیزد ؛ حدودا 20 نفر وارد شدند تا اینکه من بیتابی کردم و داخل رفتم ببینم حکایت چیست؟!

وقتی وارد اتاق شدم اقا نشسته بودند و کفنش هم کنارش بود و هر جوانی داخل میشد از او سوال میکرد که:

تو " امام حسیـــن علیه السلام" را دوست داری؟؟؟

آنها جواب میدادند بله اقا. میفرمود: خیلی؟ جواب میدادند ان شاءالله که همین طور است، به محض اینکه اشک از دیده جوانان جاری میشد اقای میلانی سریع کفن خود را به اشک آنها می مالید. با دیدن این صحنه جوانان بیشتر منقلب میشدند و گریه میکردند و از اتاق بیرون می آمدند.

بعدا از ایشان سوال کردم: آقا شما که مرجع هستید و اجازه اجتهاد خیلی از مراجع را شما داده اید و ... دیگر به این مسائل احتیاج ندارید.

آقا فرمودند: اگر چیزی به دردم بخورد همین توسل به حسین زهراست!




.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
یــــــــا زهــــــرا
نام: محمدرضا تورجی زاده
تولد : 23 تیر ماه 1343
فرزند: حسن
شهادت: 5 اردیبهشت 1366
محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای 10
محل دفن:گلزار شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد
حرف دل
روی قبرم بنویسید که خواهربودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسیدجدایی سخت است
اینهمه راه بیایم،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بیخبرم
سالها میشود و از پیرهنش بیخبرم
نوای یار
طلا روی طلا
شهید محمدرضا تورجی زاده
وب های مرجع همکار
آرشیو ماهانه
منو اصلی
نویسندگان

Up Page
ابزار و قالب وبلاگکد پرش به بالای صفحه وب